آنچه در ادامه می آید ، بخشی از کلیدی ترین نکات کتاب «فلسفه در دام ایدئولوژی» اثر «رضا داوری اردکانی» می باشد که توسط صاحب وبلاگ مشهود، تلخیص گردیده است:

* بسیاری از اندیشمندان غربی وقتی سخن از آزادی می کنند در لفافه به برتری نژاد اروپایی، اذعان دارند، دین جهت آرادی را مختص مردم غرب می دانند.

* من معتقدم که مبدا و منشأ لیبرالیسم و سوسیالیسم، هر دو یکی است و اختلافاتشان در ظواهر و آثار و اعراض است. هر دو از یک مبدا آغاز کرده اند و نهایتا به یکجا می رسند، یعنی نبای هر دو ایدئولوژی، بر تملک همه چیز و تصرف در عالم و آدم است.

* غرب، در حقیقت یک نحوه نگاه بشر به عالم است. بشر از ابتدای خلقت، نحوه ای نگاه به عالم و آدم داشته است. و غرب هم یکی از همین نحوه هاست و در حقیقت یک نوع جهان بینی خاص است که در آن نسبت خاصی بین انسان، خدا و هستی برقرار شده است. نسبتی که باطناً غیر دینی و نهایتاً ضد دینی است.

* یکی از راه های شناخت غرب، تمرکز و توجه به مجموعه کتابهایی است که در آنها شکلی از آرمان شهر (مدینه فاضله-اوتوپیا) ترسیم شده است. وضع توماس مور را از نظر بگذارنیم. او در راه اعتقاد دینی خود جان داد ما در طرح آرمان شهر خود، جایی برای دیانت، قائل نبود و قائل نشد. نگاه او به عالم و آدم، نگاه کسی است بود که وقتی به بشر و جامعه بشر نگاه می کرد هیچ قدرتی بالای سر آن (خدا) ، نمی دید. او بشر را چنان می دید که باید متکفل تمامی امور باشد با اتکاء کامل به توان و اراده خویش. در این امر، سر عجیبی است که همه متوجه آن نمی شوند.

* در غرب، بسیار اند کسانی که خود را معتقد به دیانت می دانند اما آنچه در غرب، منشآ اثر است، چیز دیگری است. در جامعه کنونی غرب، دین هست اما می گویند که امر وجدانی است. امر وجدانی، امری به شدت شخصی است که در مناسبات ی و اجتماعی، ابداً منشئی از اثر ندارد.

* در قرون وسطی، کلیسا، بشر را خوار می داشت و در جانب تفریط نسبت به انسان بود اما در عصر جدید ، دانشمندان در اثبات بشر، جانب افراط را گرفته اند و هر دو غلط است.

* فرد اگر چنانچه حقیقت و ماهیت غرب را نبیند، تابع ظواهر می شود و چه بسا از مقلد بودن خود خبر نداشته باشد، اما اگر آن حقیقت را بشناسد می داند یا بالاخره خواهد دانست چگونه با آن برخورد کند؟

* در غرب امروز، عقل و هوا و هوس با یکدیگر متحد شده اند. نتیجه این اتحاد، حق پنداشته شدن هوا و هوس و گرفتاری عقل در ورطه وهم است.

* تمدن ها، ظاهر فرهنگ هاست و فرهنگ ها ظاهر تاریخ ها. بنابر این  فرهنگ غربی (انسان محوری) بن  مایه تمدن امروز آن است که و خود این فرهنگ، ریشه در تحولات و مناسبات تاریخی غرب دارد.

* به هر حال، کسانی که علم جدید  غربی، را کمال علم می دانند و کمال بشر را موقوف به حصول آن می شمارند، باید عواقب نظر خود را بپذیرند. از جمله این عواقب و عوارض این پذیرفتن این عقیده خطرناک است که کمال انسان، در افزایش قدرت تصرف او در دنیاست.

* علم جدید غربی، با راز آفرینش و قدرت اهی، مناسبتی ندارد بلکه با آن در جدال است و در مقابل آن، قدرت بشر ار علم می کند.

* در علم جدید غربی، مسیری برای رساندن بشر به اسرار آفرینش ، عظمت خالق و کمال انسانی نیست، چرا که در سیر مطالعه و پژوهش علمی غرب، جایی برای تکبی خداوند، حیرت از مقام او و خشیت در برابر عظمت او وجود ندارد.

* صاحبان دین عادی و ظاهری، یادگرفته اند که مثلا به بعضی اعمال و احکام دین عمل کنند اما دل و جان و عقلشان در تسخیر چیز دیگری است و در حقیقت به دین تعلق خاطری ندارند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درمان پوست فکرنشینی چادرانه سیستم های حرارتی برودتی و تجهیزات استخر بليط قطار ارزان Brotha تیم طراحی ربات لونا Dan مجله اینترنتی بازار GITARITI