آنچه در ادامه می آید ، بخشی از کلیدی ترین نکات کتاب «فلسفه در دام ایدئولوژی» اثر «رضا داوری اردکانی» می باشد توسط صاحب وبلاگ مشهود تلخیص گردیده است:

* نفسانیت در اصطلاح علوم غربی، وضع بشری است که خود را مستقل می انگارد و به چیزی متعالی تر از بشر اعتقاد ندارد و اگر قائل باشد،آن چیز را در امور بشری دخیل و موثر نمی داند.

* عقل غربی از مدد عالم غیب، محروم است. و چینین عقلی قوای بشر را رام نمی سازد و به این جهت، بشر دیگر با نفس، جهادنمی کند بلکه همه قوای دیگر آدمی متحد می شود تا سلطنت او، بر زمین و آسمان، محقق و مسلم شود. به این ترتیب بشری ظلهر می شود که مرکب از عقل و انفعالات نفس است و این هر دو را، «روش»، اداره می کند و راه می برد. همه چیز در عالم غربی، تابع روش است و از خود استقلال ماهوی و ذاتی ندارد و از این حیث میان علم و ت و آزادی، فرقی نیست. به عبارت دقیق تر، در غرب، حتی آزادی هم مقید به محدودیتی به نام «روش» است و دارای اصالت و استقلال ذاتی نیست.

* نفسانیت در واقع، عین وجود بشری است که هرچند ممکن است وجود خدا ار اثبات کند، اما خود را نیازمند او نمی داند. تمام فلسفه های غرب، نفسانیت محض است.

* در نفسانیت غرب، بشر غربی در سیری که دارد مبدا و منتها، خودِ اوست. او به عهده گرفته است که زمین و زمان را درنوردد و نقش خود را بر همه چیز بگذارد. به ویژه در این مورد است که نفسانیت به صورت عقل ظاهر می شود تا ثابت کند که بشر، سلطان روی زمبن است و غایتی بیرون از خود ندارد. حال آنکه در ادبیات دینی، خدا همان غایت حقیقی ِ مطلقی است که انسان باید به عنوان واقعیتی، خارج از خود، به شناختِ آن، دست یابد.

* دکارت و سایر فلاسفه غربی که از علم الهی جز بیان دلایل وجود خدا به چیز دیگری نپرداخته اند، وجود خدا را برای تضمین قوام فلسفه خود، اثبات می کنند. لازمه نفسانیت غربی، نیز این است که همه چیز و حتی مقدسات و عالم قدس تابع علم و قدرت بشر باشد. این مطلب، کلید فهم غربِ امروز است.

* باید مراقب بود تا در جدال با غرب، به ورطه نفی کامل و انکار ذاتی و ماهوی غرب گرفتار نشویم . چرا که غرب ماهیتی دارد، قابل شناخت و هرکس این ماهیت را انکار می کند عمق آراء و افکار فلسفی غرب را که بر پایه آن، این تمدن غربی، بنیان نهاده شده است، درک نخواهد کرد .

* انکار ماهیت غرب موجب می شود که باطن و مبنای غرب را نشناسیم و جدال های عارضی درون غرب مثل جدال مارکسیسم و لیبرالیسم را جدی بگیریم و به اشتباهاً به طرفداری از یکی از این دو بشتابیم غافل از اینکه مبدا و هدف هر دو تفکر مذکور، در واقع، یکی و یکسان است.

* انکار ماهیت غرب، منجر به غفلت از این مسئله مهم می شود که بسیاری از گرفتاری های به اصطلاح ی، فرهنگی و اجتماعی- اقتصادی تمام عالم کنونی، از غرب آمده است و این سایه و سیطره غرب است که موجب پریشانهای ملل دیگر شده است.

* انکار ماهیت غرب منجر به دفاع از وضع ظالمانه موجود می شود. با این انکار این برداشت پیش می آید که کانه، غرب خوب است اما استعمارگران آن را بد کرده اند، کسانی که چنین برداشتی را القاء می کنند ظاهری به اسم «استعمارگری» را نفی می کنند اما باطن آن را که خود «غرب» است انکار می کنند. این درست به معنای باقی گاه داشتن ریشه فاسد، و چیدن میوه های خراب است.

* انکار ماهیت غرب منجر به تولید این معنا می شود که دین اسلام صرفا مجموعه ای از مسلمانان است. و هرگاه سخن از تقابل اسلام و کفر می شود در نظر اینان، صرفا عده ای مسلمان در برابر عده ای کافر صف کشیده و در جدال اند. اینا در حقیقت، متوجه معنای حقیقی دین، اسلام و کفر نیستند و تنها به ظواهر اکتفا می کنند. به عقیده ایشان اسلام حتی اگر ذاتی مستقل از مسلمانان نیز داشته باشد فی ذاته تقابل و تضادی با کفر ندارد ، بلکه همه تعارض آن مرتبط است به جدال جمعیت مسلمین با جمعیت کفار.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لالاهوپکا آرامش بي انتها Toufigh.club Janelle خرید و فروش و رهن و اجاره وبگاه رسمی محمود ابراهیم قزوینی کاشت مو sut behine سایت موزیک آواز